خامنهای، سیدعلی (۲۹ فروردین ۱۳۱۸/ ۲۸صفر ۱۳۵۸/ ۱۹ آوریل ۱۹۳۹)،
فرزند سیدجواد، دومین رهبر انقلاب اسلامی ایران سید علی حسینی خامنهای فرزند مرحوم حجتالاسلاموالمسلمین حاج سید جواد حسینی خامنهای، در فروردینماه سال ۱۳۱۸ شمسی برابر با ۱۳۵۸ قمری در مشهد مقدس چشم به جهان گشود.
او دومین پسر خانواده بود و زندگی مرحوم سید جواد خامنهای هم مانند بیشتر روحانیون و مدرسان علوم دینی، بسیار ساده: «پدرم روحانی معروفی بود، اما خیلی پارسا و گوشهگیر […] زندگی ما بهسختی میگذشت.
من یادم هست شبهایی اتفاق میافتاد که در منزل ما شام نبود. مادرم با زحمت برای ما شام تهیه میکرد. […] آن شام هم نان و کشمش بود.» خانهای که خانوادهی سید جواد در آن زندگی میکردند در یکی از محلههای فقیرنشین مشهد بود: «منزل پدری من که در آن متولد شدهام، تا چهار پنج سالگی من، یک خانهی ۶۰ ـ ۷۰ متری در محلهی فقیرنشین مشهد بود که فقط یک اتاق داشت و یک زیرزمین تاریک و خفهای! هنگامی که برای پدرم میهمان میآمد -و معمولاً پدر بنا بر این که روحانی و محل مراجعه مردم بود، میهمان داشت- همهی ما باید به زیرزمین میرفتیم تا مهمان برود.بعد عدهای که به پدر ارادتی داشتند، زمین کوچکی را کنار این منزل خریده به آن اضافه کردند و ما دارای سه اتاق شدیم.»
۱. خاندان پدر پدرش سیدجواد خامنهای (۲۰جمادیالثانی ۱۳۱۳نجف، ۱۶ آذر۱۲۷۴/۱۴ تیر ۱۳۶۵) از علما و مجتهدان عصر خود بود که در نجف متولد شد و در کودکی همراه خانوادهاش به تبریز آمد. پس از اتمام دورهی سطح، در حدود ۱۳۳۶ق به مشهد مهاجرت کرد[۸] و در فقه و اصول از محضر بزرگانی چون حاجآقا حسین قمی، میرزا محمد آقازاده خراسانی (کفائی)، میرزا مهدی اصفهانی و حاج فاضل خراسانی و در فلسفه از محضر آقابزرگ حکیم شهیدی و شیخ اسدالله یزدی بهرهمند گردید[۹]
. سپس در ۱۳۴۵ق به نجف رفت و از حوزهی درس میرزا محمدحسین نائینی، سید ابوالحسن اصفهانی و آقاضیاءالدین عراقی کسب فیض کرد و از سه نفر مذکور اجازهی اجتهاد گرفت[۱۰] .
او در پی تصمیم بازگشت به ایران راهی مشهد شد و برای همیشه در آن شهر اقامت گزید و ضمن تدریس، امامت مسجد صدیقیهای بازار مشهد (مسجد آذربایجانیها) را عهدهدار گردید[۱۱] . ا
و همچنین از امامان جماعت مسجد جامع گوهرشاد نیز بود[۱۲] وی علاقهی زیادی به مطالعه داشت. مباحثات علمی روزانه وی با همردیفان از جمله حاج میرزا حسین عبائی، حاج سید علیاکبر خوئی، حاج میرزا حبیب ملکی و … تا دهها سال ادامه داشت.
همچنین فردی پرهیزگار و بیتوجه به امور دنیوی بود و زندگی زاهدانهای داشت[۱۳] .
پس از پیروزی انقلاب اسلامی با آنکه فرزندانش به مقامات عالی سیاسی و اجرایی رسیدند، همچنان به زندگی زاهدانهی خود ادامه داد. به دلیل بهرهمندی از کمالات انسانی همواره مورد وثوق مردم بود.
در رواق پشت ضریح مطهر امام رضا (ع) به خاک سپرده شد[۱۴] . امام خمینی در پیام تسلیتی به آیتالله خامنهای به مناسبت فوت پدرش، آیتالله سیدجواد خامنهای را عالمی با تقوا و متعهد برشمرد[۱۵] . جد اعلای ایشان سیدمحمد حسینی تفرشی نسب به سادات افطسی میرساند.
شجره وی به سلطانالعلماء احمد، معروف به سلطان سیداحمد میرسد که با پنج واسطه از اخلاف امام سجاد (ع)، است. جدش سیدحسین خامنهای (تولد حدود ۱۲۵۹ق/ درگذشت ۲۰ ربیعالثانی ۱۳۲۵ق) در خامنه به دنیا آمد و در نجف نزد اساتید بزرگی چون سیدحسین کوهکمری، فاضل ایروانی، فاضل شربیانی، میرزا باقر شکی و میرزا محمدحسن شیرازی تلمذ کرد و پس از طی مدارج علوم دینی در حوزهی علمیهی نجف اشرف، در زمرهی فقها و مدرسان آن حوزه قرار گرفت.
او در سال ۱۳۱۶ق به تبریز آمد[۱] و مدرس مدرسهی طالبیه و امام جماعت مسجد جامع آن شهر شد[۲] .
دارای افکار بلند سیاسی و اجتماعی و از علمای طرفدار مشروطه بود و همواره مردم را به حمایت و پاسداری از نهضت مشروطه تشویق میکرد[۳] .
برخی از آثار علمی ایشان از جمله حاشیه بر کتابهای ریاضالمسائل، قوانینالاصول، مکاسب شیخ انصاری، فوائدالاصول و شرح لمعه وقف کتابخانهی حسینیهی شوشتری نجف شد[۴] .
شیخ محمد خیابانی، روحانی مبارز و مجاهد عصر مشروطه، شاگرد و داماد وی بود[۵] .
سیدمحمد خامنهای (۱۲۹۳ نجف/شعبان ۱۳۵۳ق نجف) مشهور به پیغمبر[۶] ، عموی آیتالله خامنهای از شاگردان آخوند خراسانی، شریعت اصفهانی و دیگر بزرگان نجف بود، و فردی آگاه به مسائل زمان و از رجال طرفدار مشروطه بهشمار میرفت[۷] .
مادر بانو میردامادی (۱۲۹۳ش ـ ۱۳۶۸ش)، مادر آیتالله خامنهای بانویی زاهد، متشرع، آشنا با آیات قرآن، احادیث، تاریخ و ادبیات بود.
او در جریان مبارزه با رژیم پهلوی با فرزندان مبارزش، بهویژه آیتالله سیدعلی خامنهای همگام بوده است[۱۶] .
آیتالله خامنهای درباره مادرشان میگویند: «مادرم خانم بسیار فهمیده، باسواد، کتابخوان، دارای ذوق شعری و هنری، حافظ شناس - البته حافظ شناس که میگویم، نه به معنای علمی و اینها، به معنای مأنوس بودن با دیوان حافظ - و با قرآن کاملاً آشنا بود و صدای خوشی هم داشت. ما وقتی بچه بودیم، همه مینشستیم و مادرم قرآن میخواند؛ خیلی هم قرآن را شیرین و قشنگ میخواند.
ما بچهها دورش جمع میشدیم و برایمان به مناسبت، آیههایی را که در مورد زندگی پیامبران است، میگفت. من خودم اولین بار، زندگی حضرت موسی، زندگی حضرت ابراهیم و بعضی پیامبران دیگر را از مادرم - به این مناسبت - شنیدم.
قرآن که میخواند، به آیاتی که نام پیامبران در آن است میرسید، بنا میکرد به شرح دادن.» آیتالله سیدهاشم نجفآبادی (میردامادی) (۱۳۰۳ق ـ۱۳۸۰ ق)، جد مادری آیتالله خامنهای (از خاندان میرداماد فیلسوف مشهور عصر صفویه) از شاگردان آخوندخراسانی و میرزا محمدحسین نائینی، از علما و مفسران قرآن و از ائمهی جماعت مسجدگوهرشاد بود[۱۷] و در عین حال به امر به معروف و نهی از منکر اهتمام ویژهای داشت و در پی اعتراض به کشتار مردم در مسجد گوهرشاد در دورهی حکومت رضاشاه، به سمنان تبعید شد[۱۸] .
آیتالله خامنهای از سوی مادر به محمد دیباج فرزند امام جعفر صادق (ع) نسب میرساند[۱۹] .
۲. شخصیت علمی و فرهنگی ۱.۲. تحصیل و تدریس تحصیل در مشهد سیدعلی خامنهای تحصیل را در چهار سالگی از مکتبخانه و با فراگیری قرآن کریم شروع کرد.
دورهی دبستان را در نخستین مدرسهی اسلامی مشهد، دارالتعلیم دیانتی، گذراند[۲۰] . در همین ایام، یادگیری قرائت و تجوید قرآن را نزد برخی قاریان قرآن مشهد آغاز کرد[۲۱]
. همزمان با تحصیل در کلاس پنجم دبستان، تحصیلات مقدماتی حوزوی را نیز آغاز کرد.
شوق وافر او به تحصیلات حوزوی و تشویق والدین سبب شد که وی پس از اتمام دورهی دبستان، وارد دنیای طلبگی شود و تحصیل علوم دینی را در مدرسهی سلیمانخان ادامه دهد.
وی بخشی از مقدمات را نیز نزد پدر طی کرد. سپس به مدرسهی نواب رفت و دورهی سطح را در آن به پایان برد.
همزمان با تحصیلات حوزوی دورهی دبیرستان را تا سال دوم متوسطه ادامه داد[۲۲] . وی معالمالاصول را نزد آیتالله سیدجلیل حسینی سیستانی و شرح لمعه را نزد پدر و میرزا احمد مدرس یزدی فرا گرفت. رسائل، مکاسب و کفایه را نیز نزد پدر و آیتالله حاج شیخ هاشم قزوینی آموخت. در سال ۱۳۳۴ش، در درس خارج فقه آیتالله سید محمدهادی میلانی حاضر شد. حوزه نجف وی در ۱۳۳۶ش طی سفر کوتاهی همراه خانواده به نجف اشرف مشرف شد و در دروس مدرسان بنام حوزهی علمیهی نجف، از جمله آیات سید محسن حکیم، سید ابوالقاسم خویی، سید محمود شاهرودی، میرزا باقر زنجانی و میرزا حسن بجنوردی حضور یافت، ولی به دلیل عدم تمایل پدر برای اقامت در آن شهر به مشهد بازگشت[۲۳] و به مدت یک سال دیگر در درس آیتالله میلانی حاضر شد. سپس در سال ۱۳۳۷ش به شوق ادامه تحصیل عازم حوزهی علمیهی قم شد[۲۴] .
در همین سال و پیش از عزیمت به قم، آیتالله محمدهادی میلانی به وی اجازهی روایت داده بود[۲۵] . حوزه قم سید علی خامنهای، در قم نزد بزرگانی چون آیات حاجآقا حسین بروجردی، امام خمینی، حاج شیخمرتضی حائری یزدی، سیدمحمد محقق داماد و علامه طباطبایی تلمذ نمود[۲۶] . در مدت اقامت در قم اکثر وقت خود را به تحقیق، مطالعه و تدریس میگذراند.
بازگشت به مشهد آیتالله خامنهای در ۱۳۴۳ش به دلیل عارضهی بینایی پدر و کمک به وی به ضرورت از قم به مشهد بازگشت و بار دیگر در جلسات درس آیتالله میلانی حضور یافت که تا سال ۱۳۴۹ ادامه داشت. او از ابتدای حضور در مشهد، به تدریس سطوح عالی فقه و اصول (رسائل، مکاسب و کفایه) و برگزاری جلسات تفسیر برای عموم همت گماشت. در این جلسات جمعیت کثیری از قشر جوان به ویژه دانشجویان حضور پیدا میکردند[۲۷] . در جلسات تفسیر خود، مهمترین پایههای فکری اسلام و اندیشه اسلامی را از خلال آیات قرآن استخراج و بیان مینمود و به تعمیق بنیانهای اندیشه مبارزه و براندازی حکومت طاغوت میپرداخت به صورتی که شرکتکننده در درس تفسیر او به این نتیجه ضروری و طبیعی میرسید که حکومتی بر پایه اسلام و معارف دین باید در کشور تحقق یابد.
یکی از اهداف اصلی او از تفسیر، انتقال مبانی انقلاب اسلامی به جامعه بود از سال ۱۳۴۷ درس تخصصی تفسیر را نیز برای طلاب علوم دینی شروع کرد که این دروس و جلسات تفسیر تا سال ۱۳۵۶ و قبل از دستگیری و تبعید به ایرانشهر ادامه داشت[۲۸] . جلسات تفسیر در سالیانی از دوره ریاست جمهوری و پس از آن ادامه داشت.
[چهارشنبه 1396-09-29] [ 03:55:00 ب.ظ ]


هرزمانی برای نوشتن درباره امام راحل نیاز به بهانه نداریم، چه برسد به اینکه گرفتار تزلزل خواص و نخبگان در تاریکی های فتنه، بدعت و شبهه باشیم. درچنین حالتی، رجوع به سیره و سلوک رهپویان حقیقت و سالکان وادی طریقت به عنوان نشانه های هویت، اصالت و انسانیت یک ضرورت است. امام، حکیم حکمت توحیدی و زعیم عالم اکثریت بود. اما نه حکیمی متعارف و زعیمی منفعل؛ زیرا شجاعانه عادات متعارف را که انسان ها به آن خو گرفته واسیرآن می شدند، برهم می زد و طرحی نو می انداخت. خرق عادات خصلت حکیمان وحدت و زعمای کثرت است. امام را باید حکیم مخاطه ها دانست که سیاست را با همه نیرنگ هایش، فقه را با همه درگیری هایش، عرفان را با همه ریاضت هایش و فلسفه را با همه زمختی هایش، به درسی لذت بخش و اعتلا آفرین بدل می ساخت. رویکرد امام به جامعه، فقه و سیاست، شوریده و درهم کوبنده بود. درجامعه به مردم نه طبقات؛ در فقه با جامعه نه شخص و در سیاست به دین، اخلاق و خدمت، نه نیرنگ، فریب و قدرت نظر داشت. ازدرافتادن با مشهورات زمان و هیولای استبداد و استعمار ترسی به خود راه نمی داد. درست در همان زمانی که همه فکر می کردند درچنگال شیر نر خونخواره، چاره ای جز تسلیم و رضا ندارند، بر بی رمقی سیاسی، فقهی و فرهنگی خواص جامعه می تاخت و این بی رمقی ها را مورد انتقاد قرار می داد. درعالم کثرت شعر وحدت می سرود. بزرگ ترین رهبر یک انقلاب دینی و مردمی را هیچ چیز جزتکلیف الهی فریفته نمی کرد و به تحرک وانمی داشت. شباهتی به رهبران متعارف سیاسی و مذهبی نداشت. اهل سیاست بود، اما از اصول دانش سیاسی متعارف که اراده معطوف به قدرت دارد، بیزاری می جست. اهل فلسفه بود، اما از بازی های زبانی فیلسوفان مدرن که مفتی پادشاهان مستبد و قدرت های استکباری هستند، بهره ای نداشت. اهل فقه بود، اما سقف معیشت خود و اصحاب خود را بر ستون شریعت استوار نمی ساخت و کالای افتاء در بازار فقه پویا معامله نمی کرد تا ثابت نماید که شریعت اسلام با علم جدید، فلسفه جدید، سیاست جدید و تمدن جدید با همه خوبی ها و آفت هایش همساز بوده و مورد تأیید آنها می باشد. برای شناختن امام نیاز نیست گرفتار مفاهیم غامض و مقامات دست نیافتنی آسمانی و علم کیمیا و لیمیا و سیمیا شویم. امام را در جوار امتش به راحتی و سادگی می توان شناخت نه در درون حزب من، جریان من، باند من، سازمان من، خط من، چپ من، راست من، اصلاح طلب من، اصولگرای من و… نه جدای ازامت. برای بازخوانی سیره و سلوک امام همیشه دستاویزی داریم. اما مگر برای رجوع به حقیقت نیاز به دستاویز داریم؟ ما همیشه در معرفض تهاجمات نفس اماره هستیم و همیشه نیاز به رجوع به سیره و سلوک عالمان الهی داریم. اما امروز در فضایی شبیه فضایی که نفس پرستان، قدرت دوستان، ساده لوحان و منافقان سبز و سرخِ رنگی و مخملی و دشمنان آرمان های امام و انقلاب اسلامی برای نظام ما درست کرده و می کنند، بیش از همه نیاز به رجوع به سیره و سلوک امام در عالم کثرت داریم. هیچ چراغی روشن تر از سیره ولایت پذیری و دشمن ستیزی امام در شب ذیجور تفرقه و نفاق نیست. شاید برای خواصی که اسیر مثلث فتنه و بدعت و شبهه گردیده اند و راه امت به بیراهه می بردند، بازگویی این خاطره ها راهنما و راهبر باشد. بازگو کننده این خاطرات، حجت الاسلام سید حمید روحانی، یار و همراه امام در نجف، پاریس و قم و مورخ انقلاب و نویسنده آثار گرانقدری چون «نهضت امام خمینی»است. فصلنامه پانزده خرداد به عنوان پاسدار ارزش های انقلاب اسلامی و آرمان های امام خمینی کبیر دست همیاری به سوی کسانی دراز می کند که هنوز هیچ راه دیگری را جز راه امام، حافظ دین، دولت، فرهنگ، اصالت، آزادی و استقلال این مرز و بوم نمی دانند. آنچه درپی می آید گفتگوی مجله «پاسدارانقلاب»با دکتر سید حمید روحانی در سال (1360)می باشد(1). این مجله در مقدمه آورده است: حجت الاسلام سید حمید روحانی، مورخ انقلاب و نویسنده «نهضت امام خمینی»و کتاب های دیگر و یار و همراه امام در نجف، پاریس و قم، این بار برای پویندگان حق دریچه ای به سوی ویژگی های زندگی امام می گشایند: بسم الله الرحمن الرحیم انسان اگربخواهد ویژگی های امام را مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار بدهد واقعا باید گفت «مثنوی هفتاد من کاغذ شود»و درخوراین است که کتاب هایی در این زمینه نوشته بشود، نه حتی یک کتاب، و قهرا در یک گفتگوی محدود نمی توان حق مطلب را ادا کرد ولی، خب، آب دریا را به قدرتشنگی باید چشید:«مالایدرک کله لایترک کله» 1. ازاولین ویژگی های امام می توان گفت مقام علمی ایشان است. ما در بین مجتهدان و فقهایمان متخصص در یک رشته خاص زیاد داشتیم. فقهای ما غالبا در یک رشته از رشته های علوم اسلامی تخصص دارند؛ یکی در فقه، یکی در اصول، یکی در فلسفه، ولی کمتر دیده شده مجتهدی که درفقه تخصصی کلی دارد در اصول هم همان تخصص را داشته باشد و یا مجتهدی در اصول تخصص فوق العاده دارد درفقه و فلسفه و هم همان تخصصی را داشته باشد و یا یک فیلسوف، فقیه هم باشد و با یک فقیه، فیلسوف هم باشد؛ این گونه کمتر دیده شده است ولی می بینیم امام را یک فوق العادگی دیگری است و آن اینکه در همان شرایطی که از نظر فقهی به حد اعلا و حد کمال مهارت است به اعتراف بسیاری از افاضل و علما و خبرگان در اصول و فلسفه و در سایر معارف اسلامی، تخصصشان به حدی است که می توان گفت در بین مراجع و علمای اسلام بی نظیر است و نه تنها در تاریخ معاصر بلکه در تاریخ گذشه هم در بین فقها و مجتهدان کمتر اتفاق افتاده است که یک نفردرهمه علوم معارف اسلامی (نه اینکه وارد باشد)علاوه بر وارد بودن تخصص داشته باشد و حتی بالاتر، طبع شعر نیز داشته باشد و در این زمینه هم تخصص داشته باشد. یادم می آید وقتی کتاب «مبارزه با نفس یا جهاد اکبر»را تنظیم می کردم من به مناسبت فرمایشی که ایشان درضمن بحث اخلاقیشان بیان کرده بودند که بسیاری دنیا را درهمان دید محدود می نگرند و دنیایشان همان دنیای مادیت است و بینششان جولان ندارد که فراتر از دنیای مادی را بنگرند»، یک شعری درپاورقی آوردم: چو کرمی که میان سیب نهان است زمین و آسمان او همان است امام که قبل ازچاپ، آن را مطالعه کردند نوشته بودند: این شعرازنظر قافیه جورنیست مگراین که شعررا به این صورت دربیاورید: چون کرمی کو میان به نهان است زمین و آسمان او همان است که نشان ازدقت و تبحرایشان دراشعاردارد. 2. در ارتباط با دید سیاسی امام، که می توان آن را بخش دیگری از ویژگی ایشان شمرد، این بود که چه زود در می یافت نقطه ضعف دشمن درکجاست و ضربه را هم از همان جا وارد می کرد و الان هم همین جوراست. درروزی که به مدرسه فیضیه حمله شد، دوم فروردین(1342)، ایشان دریافت که این حمله و وحشیگری و به خاک و خون کشیدن مدرسه فیضیه فقط و فقط برای این است که روحانیان را بترسانند و از صحنه خارج کنند و از صدور اعلامیه و سخنرانی باز بدارند و وحشت ایجاد کنند. اولا باید جو ایران را بعد از حمله به مدرسه فیضیه مجسم کرد تا دریافت که امام در خنثی کردن آن توطئه چه نقش منحصر به فردی داشته اند با یورشی که رژیم به مدرسه فیضیه کرد و آنجا را به خاک و خون کشید رعبی در سراسر ایران ایجاد شد که شاید کافی بود برای پنجاه سال دیگر نفس ها را در سینه ها حسب کند و ایشان دریافت که رژیم چه برنامه ای را، چه نقشه ای را دنبال کرده و چه کار می خواهد بکند و به اندازه ای سریع و قاطع در مقابل این توطئه به پا خاست و این توطئه را خنثی کرد که شاید کمتر رهبری بتواند یک چنین نقشی را ایفا کند. هنوز هفته ای از فاجعه مدرسه فیضیه نگذشته بود، هنوز در خانه بسیاری از علما و مراجع، که در روز دوم فروردین و بعد از خبردار شدن از اینکه رژیم به مدرسه فیضیه حمله کرده بسته شده بود، هنوز باز نشده بود، هنوز بسیاری از روحانیان و طلاب با لباس روحانی جرئت نمی کردند در خیابان ها ظاهر بشوند، هنوز مردم جرئت نمی کردند به منزل مراجع نزدیک بشوند، هنوز همه جا وحشت و رعب و ترس حکم فرما بود؛ یکباره دیدیم اعلامیه ای از امام صادر شد:«شاه دوستی یعنی غارتگری، شاه دوستی یعنی آدمکشی، شاه دوستی یعنی هدم اسلام و محو آثار رسالت» این اعلامیه انگار آبی بود که روی آتش ریخته اند، امام به اندازه ای جالب و ماهر توانست نقشه رژیم را خنثی کند که خود رژیم انگشت به دهن ماند، امام مترصد بودند از این که نقطه ضعف رژیم در کجاست که از همان جا ضربه را وارد کنند. قبل از(15)خرداد(1342) بود که رژیم می دید موج انقلاب سراسر ایران را فرا گرفته است و خطر، نظام شاه را تهدید می کند، از این رو، علما و گویندگان روحانی تهران را به ساواک خواسته بود و به آنها گفته بود: ما نمی خواهیم به شما بگوییم که شما به طور کلی از دولت انتقاد نکنید و هیچ حرفی نزنید و در منابر و مساجد در مسائل سیاسی سخنی به میان نیاورید. ولی از شما می خواهیم از سه موضوع حرف نزدید:علیه شاه صحبت نکنید، علیه اسرائیل هم صحبت نکنید و مرتب نگویید اسلام در خطر است، بقیه هر چه می خواهید بگویید. این خبرکه به گوش امام رسید، ایشان درسخنرانی روز(13)خرداد شاید بیش از(10)سطرعلیه اسرائیل سخن گفت: اسرائیل نمی خواهد دراین مملکت قرآن باشد، اسرائیل نمی خواهد در این مملکت روحانیت باشد، اسرائیل نمی خواهد در این مملکت مسلمان باشد، اسرائیل می خواهد این ملت را به خاک و خون بکشد، اسرائیل می خواهد در این مملکت زراعت را فلج کند، تجارت را از بین ببرد. بعد هم خطاب به شاه:«بدبخت، بیچاره(45)سال از عمرت می رود، یک کمی تأمل کن، یک کمی تدبر کن، من نمی خواهم یک روزی اگر ارباب ها بخواهند تو را ببرند، مردم جشن و چراغانی کنند و… »و بت شکنی کرد که درتاریخ کم نظیراست. و نیز در ارتباط با احیای کاپیتولاسیون درایران، بعد از آنکه رژیم این برنامه ننگین را احیا کرد و به امریکا درایران مصونیت کنسولی داد، خب، امام به خشم آمد، رژیم دریافت که امام می خواهد روی این مسئله عکس العمل نشان بدهد، یک شخصی که از بستگان نزدیک امام حساب می شود و با رژیم هم درارتباط بود فرستاده بودند خدمت امام که ایشان را قانع کند که از امریکا سخن به میان نیاورد آن شخص آمده بود به قم ولی امام به او ملاقات نداد او به ناچار با برادر شهید مرحوم حاج آقا مصطفی ملاقاتی به عمل آورده بود و گفته بود که خلاصه الان جو به اندازه ای حساس است که امریکا دارد میلیون ها تومان پول خرج می کند در این مملکت که وجهه کسب کند و الان حمله و انتقاد به امریکا به مراتب از حمله به شاه خطرناک تر است، اگر امام برنامه ای دارد که سخنرانی بکند مواظب باشد به امریکا چیزی نگوید. حتی به شاه هم حمله بکند مهم نیست امام دریافت نقطه ضعفشان کجاست، لذا در آن سخنرانی تاریخی ضد کاپیتولاسیون که در قم ایراد کرد می بینیم فریاد می کشند که:«رئیس جمهورامریکا بداند که امروزازمنفورترین افراد بشراست دراین کشورامروز قرآن با او خصم است، ملت ایران با او خصم است». در اعلامیه ای هم که بر این اساس صادر کردند به حدی به امریکا حمله کردند که شاید در تاریخ مبارزات ایران بی سابقه بود. درنجف اشرف هم بودند، گویا درسال(52)بود، رژیم در مقام برآمده که یک نوع تفاهم و سازش با بعضی از علما قم به عمل بیاورد از جمله آقای شریعتمداری، بنا بود شاه سفری به قم بکند و بعضی از آقایان هم دیدنی از او به عمل بیاورند و یک تفاهمی به وجود بیاید و این شکاف عمیقی که بین روحانیت و دربار به وجود آمده تا حدی پر شود. آقای شریعتمداری گفته بود (آنطور که نقل کردند برای ما)که:«من حرفی ندارم ولی چه کنم با برخورد و عکس العمل بعدی امام؟»در این میان یکی از علمای ساده لوح و بی تجربه را واسطه قرار داده بودن که امام را قانع کند که دراین شرایط صلاح است مثلا بعضی ازعلمای قم با شاه ملاقاتی به عمل بیاورند و شما خوب است که بی تفاوت بگذرید و در این زمینه عکس العملی از خود نشان ندهید. تا آن روز ندیده بودم امام در اعلامیه شان شخص شاه را با اسم مورد حمله قرار دهد یکبار در تاریخ(16)رمضان(93)اعلامیه ای از طرف امام صادر شد که: … شاه بی حیثیت روی سرسپردگی به امریکا و اظهار تبعیت هرچه بیشتر، به ظاهرساکت و درواقع طرفداری ازاسرائیل می کند،این شاه ایران است که دست اسرائیل را درسراسرایران بازگذاشته و… این شاه است که نفت ایران را به دشمنان اسلام و بشریت تسلیم کرده… شاه ایران با صحنه سازی درسراسرایران تظاهرات راه انداخته با امضای روحانی نمایان درباری و ساخته دست سازمان های اوقاف وامنیت به اسم علمای اسلام تلگرافات تبریک صادرمی نماید… به امراین مرد خبیث به مدارس اسلامی دختران ایران هجوم برده هتک محترمات را نموده ازآنان سلب آزادی کرده اند… من این خدمتگزاربی چون چرای امریکا برای جهان اسلام احساس خطرمی کنم… وظیفه علما اعلام و مبلغان است که… جنایات این عفریت خونخوار را بیش از پیش برملا سازند تا چهره باطنی او بهتر روشن گردد… اینجانب کرارا خطر اسرائیل و عمال آن را که در رأس آنها شاه ایران است گوشزد کرده ام… و ایران تا گرفتاراین دودمان ننگین است روی آزادی نخواهد دید. و بدین وسیله راه هر گونه تفاهم، سازش و کنار آمدن با روحانیت را به روی دربار و طاغوت مسدود ساختند و نیزآن روز که امام در پاریس تصمیم گرفتند به ایران بیایند، خود امام گفتند وقتی از ایشان سؤال شد که چه عاملی و چه انگیزه ای ایشان را برآن داشت به ایران بیایند:«اینکه من دیدم مقامات امریکایی مستقیم یا غیرمستقیم ما را تهدید می کنند از آمدن به ایران خودداری کنیم. ما دریافتیم که اینها از رفتن ما به ایران نگران هستند». این تیزبینی و ژرف نگری ایشان است، توجه دارد که نقطه ضعف دشمن در کجاست، دشمن در چه موقعیتی قرار دارد و چگونه باید ضربه را به او زد و این واقعا از ویژگی های مهم و اساسی ایشان است. وبازاز ژرف نگری های ایشان که این نه تنها در قبال رژیم بود که ایشان هشیارانه برخورد می کردند و آگاهانه در می یافتند که نقش رژیم چه می باشد و نقشه اش چگونه است و نقاط ضعفش در کجاست بلکه با هر فرد یا شخص و گروه و دسته ای که برخورد می کردند می بینیم که همین آگاهی و ژرف نگری را داشتند و به گونه ای بود که دراولین برخورد طرف را می شناختند که این چه کاره است و روی چه انگیزیه ای آمده و چه کار دارد و چه می خواهد بگوید و چه نتیجه ای می خواهد بگیرد. من این را ازبردارشهیدم، حاج آقا مصطفی، شنیدم که امام می گوید: وقتی گاهی کسی پیش من می آید دهن بازمی کند هنوزحرفش تمام نشده می فهمم که این چی می خواهد بگوید و چه نقشه ای دارد وچه نتیجه ای می خواهد ازاین ملاقات با من بگیرد. پی نوشت ها : 1-پاسدار انقلاب، ش 17(مهر 1360). منبع :نشریه 15 خرداد، شماره 20.